پ.ن۱: عید امسال همش داره بوی رنگ و تینر و پتینه و فاصلاب میده. نمی دونم چرا؟
بعضی وقتا چیزایی که از روزمرگی درت میاره واقعا چیزای چرندین
یه چیزی شبیه همین عید نوروز، در مقیاس کوچیکترش اتفاقی به اسم چهارشنبه سوری که حال من یکی رو بهم می زنه
پ.ن۲: وقت کردین شماره ی جدید 40چراغ رو بگیرین چیز باحالی از آب دراومده.. آش شوربا یا شله قلمکار.. یه چیزی تو همین مایه ها
پ.ن۳: عید امسال مسافرتم.. در غیر این صورت هم فکر نکنم فرقی می کرد. به همون مزخرفی که تو 20 سال گذشته بوده.. حداقل تا اونجاشو که من یادمه. قبلشو دیگه نمی دونم
زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل رو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غم رو از دلم جدا نمی کنه
قصه ی ماتم من هرچی که بود هرچی که هست
قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه
وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم
از غم و غصه برات هرچی بگم بازم کمه
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل رو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه
پ.ن: عاشقش شدم..
چقدر دلم برای این پسره ی غمناک نمی دونم ترم چندی می سوزه
من اگه پسر بودم هیچ وقت دلم برای دخترهای افسرده ی دانشگاه نمی سوخت
چون دخترها هیچ وقت اینقدر که وانمود می کنند، غمگین نیستند
ولی این پسره...
با این موهای آشفته و نگاه نامحدودش به ناکجاآباد
و قیافه ی معصومش.. منو یاد آدمهای رنج کشیده میندازه
غم و غصه هام یادم میره وقتی اینو می بینم
یک
اعصابت هی خردتر میشه وقتی دقیقا همون نقطه ای که وایستادی که شروع کنی به عشق ورزیدن
بهت میگه "ما با همدیگه سعی میکنیم که کاری کنیم که روابطمون تعادل داشته باشه و وابستگی ایجاد نشه"
و دقیقا همینجاست که میفهمی که این هم اونی نیست که میخوای، ولی توی شرایط باید بپذیریش
"و میدونی که باز هم قراره له بشی زیر بار سنگین تعادل"
دو
خیلی خوبه که آدم بغل یکی بشینه... و بدون اینکه باهاش حرف بزنه یا نقطه ی مشترکی داشته باشه... فقط عشق بورزه
"اون نقطه های مشترک رو هم میشه با بقیه پیدا کرد."