بابابزرگ را دوست داشتم. دیشب تا حالا هی نشسته م خودم را دلداری می دهم که مرگ حق است. دلداری ام نمی آید ولی. گاهی وقتها فقط باید بشینی گوشه ی اتاقت زیر پتو زار زار گریه کنی دلت برای بابابزرگت تنگ شود، که دیروزاین موقع زنده بود...
پ.ن: چرا مجبور شدم برای این پست رمز بگذارم یا فیسبوکم را محدود کنم و شب به شب الکی زنگ بزنم یا تکست بدهم به خواهرهای کوچولوی غربت نشینم الکی خوشحالی کنم حالشان را بپرسم، تا نفهمند چی شده؟
Gone is gone
سلام.وبلاگت رو از توی لیست وب های به روز شده بلاگ اسکای پیدا کردم.
از اسم وبلاگت خیلی خوشم اومد گفتم بیام یه سر بزنم.
من یه بار یه همچین کاری رو کردم.رفتم زیر پتو و انقدر برای خودم گریه کردم تا خوابم برد.
ولی همیشه سعی میکنم که از مرگ کسی ناراحت نشم!
من خودم رو با این شعر سهراب که میگه:دیروز کسی مرد و هنوز نان گندم خوب است.دلداری میدم.
راستی چقدر عکس بالای وب ات خوشگله من عاشق این جور عکس هام.
نمیشه ناراحت نشد
آدما چوب خشک نیستن
هستن؟
مرسی واسه تعریفت از همه چی وبلاگم
روح بابا بزرگت شاد.
روحشان شاد و جایشان پر گل . تسلیت می گویم .
سلام
گاهی که از پنچره به این خانه صورتی می نگرم اندیشه ای ذهنم را به خارش میاندازد . و افسوس که فرصتی برای سلام نبوده او متاسف تر آن که سلامم را با تسلیت بعرض می رسانم امیدوارم هر چه زودتر سپیدی دندانتان هویدا گردد
کاش رمزو نخواسته بودم
تسلیت عزیزم
آلفا اظهار ِ ندامت و پشیمانی می کند...
آلفا اصلا جوراب انگشتی نمی خواهد!
آلفا احمق است...
ببخشید!
تسلیت ِ آلفا را بپذیر...:(
پذیرفته شد!
بابا بزرگت الان خوشحاله...مث مامان بزرگه من که وقتی رفت لبخند رو لبش بود.....اون جاش خوبه....
اشکای منم برای جای خالی بابابزرگت وغصهءتو ریخت .دیدی؟
جای خالی یه بابا بزرگ که دوستشم داشتی همیشه خالیه اما از ته دل آرزو میکنم جای خالی اون پر بشه از لبخندهایی که (با یادآوری خاطرات خوبی که ازشون داشتی) می زنی.
آرزو می کنم شادی های تو و خانواده ات روح بابا بزرگت رو هم شادتر کنه.
...من وقت نشناس بد می خوام بگم یه پست از بابابزرگت می نویسی؟
بابابزرگ من تو یه پست جا نمیشه
اینقد آدم هیجان انگیز مهربون جالبی بود که باید ازش سریال ساخت
بزنه تو دهن این friends و lost!
ممنون که اینقد مهربونی کیمیای خیلی عزیز و خیلی مهربون